به وبلاگ من خوش آمدید
|
غضنفر خواسته بچه اش را نصیحت کنه میگه : چند سالته پسرش میگه : 16 سالمه غضنفر میگه : خاک تو سرت الان هم سن و سالات 30 سالشونه غضنفر تاکسی در بست می گیره از پنجره سوار میشه
غضنفر دفتر خاطراتش تموم میشه میندازش دور غضنفر خوابش سنگین بود . تختش میشکند دو نفر تنبل بانک میزنن اولی به دومی میگه : خوب بیا بشمریم دومی میگه حوصله داری فردا رادیو اعلام میکنه غضنفر میخوره به شیشه میگه عجب هوای سفتی مورچه به تنهایی دو تا گندم ورمیداره دیسک کمر میگیره یه سوسکه میره جلو آینه میگه : وای سوسک به یک نفر میگن ساعت چنده بلد نیست میگه : بدو بدو دیرت شد به یک نفر میگن با فرشاد جمله بساز میگه : روح غضنفر شاد |
بهمن 1391 11
|